ستایشستایش، تا این لحظه: 17 سال و 10 ماه و 16 روز سن داره
ساجدهساجده، تا این لحظه: 17 سال و 10 ماه و 16 روز سن داره
مامانشونمامانشون، تا این لحظه: 38 سال و 4 ماه و 11 روز سن داره

فرشته های زمینی مامانی

دوران شیر دهی

راستشو بخواین روزای شیر دهی خیلی سخت بود آخه مجبور بودم به یکیتون شیر بدم تا نوبت اون یکی بشه  تا نوبتش بشه کلی گریه میکرد تا سه ماه اوله تولدتون به هر دوتاتون شیر دادم اما بعد از سه ماه دیدم ساجده دیگه شیر مامان و نمیخواد هرکاری میکردیم نمیخورد مجبور شدیم از اون به بعد بهش شیر خشک بدیم تا دو سالگی ساجده شیر خشک خورد و ستایش شیر مامانی ...
30 ارديبهشت 1390

شبهای بعد تولد

شبها نوبت به نوبت شماهارو نگه میداشتیم  تا بتونیم هر کدوممون یه کوچولو بخوابیم مامنی بابایی مامان حاجی بابا حاجی بعضی اوقات هم دایی جون اینقد بچه های لج بازی بودین که شبها تا چهلمین روزه تولدتون گریه میکردین و نمیخوابیدین باید بغلتون میکردیم و راه میرفتیم تا شما ساکت بشین با هم گریه میکردین با هم شیر میخواستین با هم جاتونو کثیف می کردین خلاصه همه کارتون با هم بود ...
30 ارديبهشت 1390

بیمارستان

میخوام از وقتی بگم که شما به دنیا اومدی: دو روز تو بیمارستان بعد از بدنیا اومدنتون بستری بودم بابایی رفته بد خودشو خشکل کرده بود تا وقتی بچه هاشو میبینه تر گل و ورگل باشه همینطور هم بود  همه خوشحال بودن با بدنیا اومدن شما یه اشتی کنون  بین دو نفر تو بیمارستان  داشتیم شما شب وروز گریه میکردن با همه سختی هاش خیلی روزای خوبی بودبالاخره روزه ترخیص از بیمارستان رسیدمامان حاجی و خاله محرم شماهارو گرفتن باباحاجی هم دست منو گرفته بود رفتیم سواره ماشین باباحاجی شدیم و رفتیم خونه ...
30 ارديبهشت 1390

روزی که اومدین خونه

وقتی از بیمارستان اومدیم خونه بابا حاجی با خوشحالی تموم براتون گوسفند قربونی کرد دایی جون چشم انتظار دیدنتون بود حالا منتظر شدیم تا دهمین روزه تولدتون برسه اون روز رسید منو مامان حاجی شماهارو بردیم حموم مامانی داشت شمارو تروتمیز میکرد چون بعدازظهر یه جشن واسه خوش آمدگویی به شما داشتیم راستی اینقد تو حموم کوچولو موچولو بودین که وقتی لخت دیدمتون گریم گرفت فکر میکردم الان از دست مامانی می اوفتین. بعدازظهر جشن و گرفتیم و کلی شربت و شیرینی خوردیم به پاس اومدن شما دو فرشته ...
30 ارديبهشت 1390

در مورد فرشته هام

دوقلوهای مامان 23خردادسال1385ساعت ساجده (9:5)ستایش(9:10)  توسط دکتر صدیقه احمدیان تو بیمارستان امام علی آمل به دنیا اومدن  تا به زندگی مامان وباباشون یه امیده بزرگ و همیشگی بدن  تا برا موفقییتشون تمام تلاششونو بکنن سمت راست (ساجده خانم) سمت چپ (ستایش خانم)   ...
30 ارديبهشت 1390

خاطرات فرشته ها

فرشته های مامان وقتی به دنیا اومدن خیلی کوچولو بودن ساجده(2:800 وزنش بود)و ستایش(2:600 وزنش بود) ستایش خانم خیلی ناتوان بود وقتی اومد به این دنیا یه کوچولو مریض شدو مجبور شدیم سه روز تو بیمارستان بستریش کنیم  مامان هم مجبور شد با ساجده خانم و مامان حاجی بره پیش ستایش خانم تا ازش مراقبت کنه و بهش شیر بده روزای سختی بود اما شیرین بود بعد از سه روز اومدیم خونه چون بچه ها از هر دو طرف اولین نوه ها بودن خیلی خیلی عزیز بودن مخصوصا واسه مامان حاجی بابا حاجی و دایی جون تا 40 روز اول خونه بابا حاجی بودیم بعد رفتیم خونه خودمون بعضی اوقات هم مامان و بابا حاجی می اومدن دنبال فرشته های خونه اونا رو میبردن پیش خودشون دایی جون هم براشون ...
30 ارديبهشت 1390

سلام

سلام به همه مامانا من مامان ستایش و ساجده هستم فرشته های من دوقلو هستن و الان 5 سالشون دیگه واسه خودشون خانومی شدن تنها دلیل من واسه زندگی این دوتا فرشته هام هستن برا اینکه ببینین چقد خشکلن عکسشونو میزارم ...
30 ارديبهشت 1390
1